تو انتخاب عنوان موندم!!!

سلام به همه ی شما دوستان خوب و عزیزم

امیدوارم حال همتون خوب خوب باشه

راستش می خواستم وقتی از اردو برگشتم خاطرات اونجا رو براتون بنویسم ولی تو ایام عید و تعطیلی که شهرمون پر از مسافر بود اینقدر مسائلی پیش اومد و چیزایی دیدم که واجب تره اونا رو بنویسم و بعد به خاطرات بپردازم. هرچند خاطره نوشتن من فقط به درد خودم می خوره و خاطرات سرزمین عاشقی رو باید افرادی بنویسند که قلمشون روان و پر از شور و احساس هست نه من قسی القلب. به هر حال ان شا الله به مدد خدا و اگر امتحانات بذاره می نویسم.

و اما چند روز پیش رفته بودم سلمونی برای کوتاه کردن جنگل آمازون آخه حسابی موهای سرم بلند شده بود. جاتون خالی رفتم داخل و نشستم رو صندلی انتظار. آخه یکی دیگه نشسته بود و داشتن رو سر و صورتش عملیات انجام می دادن. حالا چی بود اسم عملیاتش من نمی دونم. ولی شبیه بود به اون روزی که صدام داشت تو خرمشهر تیرآهن ها رو عمودی می ذاشت رو زمین تا رزمنده های ما نتونن از راه هوا وارد خرمشهر بشن. بله عینا این عملیات در حال پیاده سازی روی سر یکی از جوونای ما بود. نه جوونای اونا بود. بله می گفتم دیدم آقای آرایشگر یه چیز شبیه نمی دونم چی برداشته و هی چند تا شاخ مو رو می گیره می ذاره لای اون و دوباره میاره بیرون و میره سراغ یه قسمت دیگه. آخرش که من از روزنامه خوندن فارغ شدم دیدم سر آقا شده عینا مثل شهر خرمشهر با تیرآهن های عمودی. همه ی موهاش سیخ سیخ وایساده بودن. بعدش آقای آرایشگر رفت و نصف قوطی ژل(اسم این یکی رو بلد بودم) آورد و خالی کرد تو دستاش و شروع کرد به مالوندن رو سر این بابا. بالاخره بعد از نیم ساعت تموم شد. بلند شدم بشینم رو صندلی که گفت شرمنده این هنوز یه ربع دیگه کار داره. منم دوباره نشستم رو صندلی انتطار و مشغول تماشا. اینم بگم که دیگه صندلی های انتظار کاملا پر شده بودن. بعد دیدیدم که آقای آرایشگر یک جعبه ی دایره ای از تو یه کیف آورد بیرون و شروع کرد به مالوندن نمی دونم چیچی به روی صورت این آقا. بله حدود یک ربع انواع و اقسام پودر و کرم و نمی دونم چیچی مالید رو صورت این بابا و بالاخره کارش تموم شد. (یاد گرفتین این مدل سلمونی رو؟) و اما موقع حساب کردن که شد دیدیم حضرت آقا دو تا پنج هزار تومنی به آقای آرایشگر دادند و رفتند. بله و من نشستم روی صندلی. ازم پرسید مثل همیشه کوتاه کنم منم گفتم بله امیرآقا. اون شروع کرد به اصلاح و من شروع کردم به سوال پرسیدن :

من : اینا چی بود مالیدی رو صورتش؟

اون : اندکی پودرهای لطیف کننده صورت آخه صورتش دونه داشت گفت واسش پودر بزنم.

من : خوب اینا رو می مالی می خواد وضو بگیره اشکالی نداره؟

اون : وضو؟ من اینو میشناسمش نمی دونه وضو  چ..ی..ه

من : اوووووووووووههههههههه

بازم من : خوب اینه چیه که می ذاشتی رو موهاش؟

اون : اطوی مو.

من : چیچی ؟ اطوی مو؟

اون : بله اطوی مو. باعث میشه موها سیخ وایسن.

ایندفعه بازم اون : یه دوره جوونا موهاشونو این شکلی می کنن اما غافل از اینکه میان سالی و پیریشون رو باید گر بمونن.

من : خوب چرا بهشون نمی گی؟

اون : همشون می دونن وقتی هم بهشون می گیم می گن : گر بودن کلاس داره بابا.

من : خوب اینا به کنار این همه این کارا رو می کنن واسه چی؟

اون : می دونی این بابا کجا داشت می رفت؟

من : نه !

اون : پیش دوست دخترش

من : خاک بر سر کسی که به خاطر جذب جنس مخالف دست به همچین کارایی بزنه. حالا چرا 10 تومن؟
اون : تازه قیمت کاری که من کردم 20 تومنه چون رفیقم بود نصفه ازش گرفتم.

من :

زیاد تعجب نکنید داشتم خودم رو یه جوری قانع می کردم.

بله و این بود ماجرای سلمونی رفتن من.

بالاخره کارش با من هم تموم شد و موقع حساب کردن 1500 تومن بهش دادم و اومدم بیرون به سمت خونه( دروغ گفتم موقع نماز بود داشتم میرفتم مسجد)

توی راه سر چهار راه یه پسره رو دیدم که موهاش رو با ماشین نمره 6 زده بود و مشغول پاک کردن شیشه ماشین ها بود. هر شیشه ای که پاک می کرد ملت بهش 500 تومن می دادن. من نمی دونم چرا ولی با خودم یه لحظه فکر کردن اگر این پسر بخواد موهاش رو مثل اون جوون بکنه با حساب این که رفیق آرایشگر هم نیست باید 20 تومن بده پس باید 40 تا شیشه ماشین تمیز کنه تا بتونه موهاش رو اون جوری کنه. در حالی که اون جوون به جای تمیز کردن 40 تا شیشه فقط کافیه بگه بابا پول. همین. من سر همین مسئله چند روزیه بدجوری حالم گرفته شده. همش دارم به خودم می گم چرا بعضی ها اینجوری و بعضی ها اونجوری. اون از نداشتن پول خورد و خوراکش باید شیشه ماشین سر چهار راه بشوره و این ...

چی بگم دیگه؟

خودتون قضاوت کنید.

منتظر نظراتتون هستم.

یا علی و اولادش





سفارش تبلیغ
صبا ویژن