سلام به همه ی شما دوستان خوب و عزیزم
امیدوارم حال همتون خوب خوب خوب باشه
اینم روز سوم اردوی ما. امیدوارم خوشتون بیاد. فقط نظر یادتون نره ها. التماس دعا
صبح شده بود. کم کم داشتیم آماده می شدیم واسه نماز. حاج احمد نماز رو خوند و ما بهش اقتدا کردیم. بعد از نماز زیارت عاشورا رو شروع کرد. جاتون خالی عجیب این زیارت عاشورا به من حال داد. بعد از زیارت تو میدون صبحگاه به خط شدیم. گروهان ما به خاطر چند تا بی نظمی چند باری اضافه بر سازمان بشین و پاشو کرد. بعد از صبحگاه رفتیم واسه ی نرمش صبحگاهی. باز هم دویدن با ضرب چهار و شعارهای نشاط آور. تو میدون دایره وار وایسادیم. البته این بار هر گروهان جدا. یکی از بچه ها رفت وسط و کلی حرکات نرمشی انجام دادیم.
خلاصه نرمش تموم شد و رفتیم سر سفره ی صبحونه. صبحونه رو خوردیم. وسایلمون رو برداشتیم و سوار اتوبوس شدیم. رفتیم به سمت پاوه. مدت زمان زیادی رو توی جاده بودیم. ولی خوب قابل احساس نبود. از بس اطراف جاده مناظر زیبا و دلپذیر به چشم می خورد. بعد از گذشتن از یه عالمه گردنه و روستاهای پلکانی شکل رسیدیم به پاوه. شهر خیلی قشنگی بود. خونه ها در دامنه کوه بنا شده بودند. بعد از تجدید وضو رفتیم داخل یادمان شهدای پاوه. یادمان، پله های زیادی می خورد.
رفتیم تا رسیدیم بالا. توی مسیر پله ها با اسفند و شربت آب لیمو و آب خنک و گوارا از ما پذیرایی می کردند. بچه های گردان دو دسته شده بودیم. یک دسته می رفتند بالا و یک دسته سینه می زدند. وقتی شعر سینه زن ها تموم می شد گروهی که در حال بالا رفتن بودن می خوندن و سینه می زدند. این کار مدام تکرار می شد تا رسیدیم بالای یادمان. جایی که قبر 9 شهید اونجا بود. شهدای صبر و استقامت و دلیری. واقعا راست می گن که کوه آدم رو صبور و مقاوم بار میاره. دور قبرها می چرخیدیم و سینه می زدیم و شعر می خوندیم.
بعد از چند دور چرخیدن حاج احمد بلندگو رو گرفت و شروع کرد به مداحی و بچه ها سینه می زدند. روضه ی علی اکبر رو خوند. واقعا به جا و مناسب بود. بعد از مداحی نماز ظهر و عصر رو خوندیم و بعد از نماز یکی از سردارهای قم که برای سرکشی به اون مناطق اومده بودند برامون سخنرانی کردند. بعدش یکی از راویان جنگ اومدند و برامون از اون منطقه و عملیات های اون منطقه و شهدای اونجا گفتند. مظومیت رو آدم اونجا می فهمه. وقتی میشنوی که یکی از رزمنده ها برای سرکشی به خانوادش میاد خونش و می بینه رو پشت بوم سر زن و بچش رو بریدند و گذاشتن اونجا. واقعا در زمان تسخیر پاوه به مردم اونجا سخت گذشته. بعد از روایت گری ناهار رو همونجا خوردیم و کم کم آماده می شدیم برای حرکت. بعضی ها هنوز تو غرفه ی امتداد بودند. خلاصه همه سوار شدیم و حرکت کردیم به سمت سنندج. بعد از گذشتن از جاده های پر پیچ و خم و زیبا رسیدیم به سنندج. رفتیم به محل اسکان که مدرسه ای در قسمت منازل سازمانی نیروهای ارتش بود. بعد از استقرار یکی از برادران رزمنده اومدند و برامون از شهر سنندج و طریقه ی آزاد سازی اونجا گفتند. درست کنار مدرسه یه مسجد بود که از حیاط مدرسه به حیاطش یه راه کوچیک یا بهتر بگم یه در کوچیک بود. همه بعد از وضو گرفتن رفتیم رو حیاط اون مسجد نماز رو خوندیم. به علت گرمی هوا فرشهای داخل مسجد رو آورده بودند روی حیاط مسجد پهن کرده بودند. به خاطر جمعیت زیاد ما خادمین اونجا مجبور شدند چند تا فرش اضافه برای ما پهن کنند. باعث زحمتشون شده بودیم. خداکنه ما رو حلال کنند. مسجد قشنگی بود.
بعد از نماز حاج احمد دعای توسل رو خوند. خیلی حال داد. واقعا جذاب می خوند. دعای توسل که تموم شد رفتیم برای شام. از اونجایی که ناگهانی برنامه عوض شده بود و محل اسکانمون از یه جای دیگه به اینجا تغییر پیدا کرده بود از شام چرب و نرم خبری نبود. کنسرو قورمه سبزی که از قبل حاج احمد برای روز مبادا با خودش آورده بود رو گرم کردند و به همه نفری یه دونه دادند. خوشمزه بود. فقط یه خورده ترش بود. خلاصه شام رو خوردیم و رفتیم برای خواب. روی حیاط برای زیرانداز خواب پلاستیک پهن کرده بودند. تا اگر کسی تو ساختمون گرمشه بیاد رو حیاط بخوابه. من و دوستام هم رفتیم روی حیاط و پتو رو پهن کردیم و خوابیدیم....
تا بقیه ی خاطرات یا علی و اولادش