سلام به همه ی شما دوستان خوب و عزیزم
امیدوارم حال همتون خوب خوب خوب باشه
جاتون خالی بود دیشب ساعت حدودا 2 بود و من تو گلزار شهدای گمنام یزد بودم که یه دفعه صدای دو سه تا ماشین اومد. برگشتم عقب رو نگاه کردم چهره ی یکی از عزیز ترین و دوست داشتنی ترین و مخلص ترین پاسدارهای یزد رو دیدم. فرمانده ی پادگان شهید صدوقی میبد. سردار سرتیپ اکبر فتوحی. جاتون خالی از رو آشنایی که قبلا داشتیم با ایشون سلام و علیک کردم. همون موقع هم اون ور تر 5 6 تا از بچه های پایگاه شهید ساداتی یزد سر قبر چند تا از شهدا بودند. اونها هم اومدند و با سردار سلام و علیکی کردند. سردار یه اتوبوس از پاسدارهای تحت آموزشش رو آورده بود اونجا. جاتون خالی اون موقع عجب حال و هوایی بود. چند تا از پاسدار ها داشتن قبور شهدا رو می شستند. سردار یه جمله گفت که خیلی قشنگ بود. یه دفعه عینکش رو برداشت و گفت این چراغ رو می بینید؟ من اگه نخوام این چراغ رو ببینم باید در چشم خودم رو بگیرم. وقتی هم چشم خودم رو بستم بازم این چراغ اینجا هست و داره منور می کنه محیط رو. حالا این شهدا هم همینجوری هستن. وجودشون همیشه اینجا هست. یکی مثل شما ها چشمش بازه و میاد ازشون بهره می بره. یکی هم نه سرش رو می کنه زیر لحاف و می خوابه. حرفش از روی اخلاص بود. از دلش بود. به خاطر همین رو همه اثر گذاشت. پاسدارهایی که آورده بود همه از برو بچه های شهرستان های اطراف و تهران بودن. یزدی بینشون نبود. همه درباره ی اون محل از ماها سوال می کردن. خلاصه بعد از یه خورده حرف زدن و درد دل کردن و زیارت عاشورا که یکی از بچه های پایگاه شهید ساداتی خوند منم اومدم خونه. دست آخر هم می خوام عکسی که اونجا با سردار انداختم رو بذارم ببینید.
التماس دعای فراوون دوستان.
یا علی و اولادش