نوروز در تاریخ اسلام

در کتاب شریف بحارالانوار مرحوم مجلسى رحمه الله پیرامون عید نوروز روایات متعددى نقل شده به طورى‏که در جلد 59 بیش از 45 صفحه به این موضوع اختصاص یافته است. در این مختصر، به بخش‏هایى از آن مباحث اشاره مى‏شود:

معلى بن خنیس نقل کرده است که روز نوروز بر امام جعفر صادق علیه السلام وارد شدم، امام علیه السلام خطاب به من فرمود: آیا این روز را مى‏شناسى؟ عرض کردم، قربانت‏شوم، این روزى است که ایرانى‏ها آن را بزرگ و نیکو مى‏شمارند و به همدیگر هدیه مى‏دهند. پس امام فرمودند: علت این امر را که بسى دیرینه است‏برایت تشریح خواهم کرد. عرض کردم اگر این موضوع را از ناحیه شما فراگیرم بهتر از آن است که گذشتگانم زنده شوند و دشمنانم نابود گردند!

پس فرمودند: اى معلى! همانا نوروز روزى است که پروردگار جهان از بندگانش پیمان گرفت که او را پرستش کنند و به او شرک نورزند و به پیامبران و امامان علیهم السلام ایمان بیاورند. نوروز اولین روزى است که خورشید در آن طلوع کرد و بادهاى ناگهانى وزیدن گرفت و ستاره زمین در چنین روزى ایجاد شد ... نوروز روزى است که على علیه السلام در نهروان خوارج را هلاک کرد; گل‏هاى زمین در آن روز خلق شد; در چنین روزى بود که کشتى حضرت نوح علیه السلام بر کوه جودى نشست; همان روزى است که جبرئیل بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شد; همان روزى است که ابراهیم علیه السلام بت‏ها را شکست; در همین روز حضرت محمد صلى الله علیه و آله، على علیه السلام را بر دوش خود حمل کرد تا بت‏هاى قریش را سرنگون کند... در چنین روزى حضرت مهدى علیه السلام ظهور مى‏فرماید و ما انتظار فرج آن حضرت را در چنین روزى داریم; براى این‏که نوروز از ما و شیعیان ماست. نوروز براى مسافرت خوب و براى زراعت و طلب حوایج‏بسیار نیکوست، عقد نکاح و ازدواج در چنین روزى بسیار شایسته است. (1)

همچنین در کتاب مزبور آمده است‏شیخ طوسى و سایر متاخرین براى عید نوروز اعمال مخصوصى را بیان داشته‏اند که از آن جمله است: غسل، روزه، نماز و... (2) همچنین روایت‏شده که احمد بن فهد الحلى رحمه الله در کتاب مهذب البارع فرموده است که: نوروز، روز عزیز و بلند مرتبه‏اى است. (3) مرحوم سید مرتضى علامه بهاءالدین على بن حمید با استناد به فرمایش معلى بن خنیس از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که: نوروز روزى است که در آن روز پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در آن روز براى امیر المؤمنین على علیه السلام در غدیر خم پیمان گرفت و آن حضرت را به امامت‏بعد از خودشان منصوب فرمود... و نوروزى بر ما نمى‏گذرد الا این‏که ما در آن روز منتظر ظهور فرج قائم آل محمد صلى الله علیه و آله هستیم. و نوروز از روزهاى ما مى‏باشد. (4)

 مرحوم حاج شیخ عباس قمى رحمه الله در فصل یازدهم کتاب گرانسنگ مفاتیج الجنان اعمال ویژه‏اى براى عید نوروز آورده‏اند از جمله: نماز، ادعیه متعدد و صدقه دادن. و نیز از امام ششم علیه السلام روایت کرده که چون عید نوروز فرا رسد، غسل کن و پاکیزه‏ترین جامه‏هاى خود را بپوش و به بهترین بوهاى خوش خود را خوشبو گردان. صله ارحام، عیادات از بیماران، بزرگان دین، علما و پدر و مادر از جمله برنامه‏هاى این روز است.


تشکر و اعلام وضعیت

سلام به همه ی شما دوستای خوب و عزیزم

ان شا الله که خوب خوب خوب باشید. پیشاپیش عید نوروز و آغاز ولایت امام زمان (عج) رو به شما تبریک می گم.

جاتون خالی از چهارشنبه 22/12/86 تا دوشنبه 27/12/86 با بچه های دفتر توسعه ی وبلاگ دینی رفته بودم اردوی راهیان نور. وای که نمی دونید چقدر خوش گذشت. جاتون واقعا خالی بود. دست همه ی اونایی که واسه این اردو زحمت کشیدن واقعا درد نکنه. از کوچیک تا بزرگ. از کم تا زیاد. ان شا الله به مرور زمان خاطرات اونجا رو براتون می نویسم تا شما هم استفاده کنید.

به عنوان شروع خاطرات می خوام از شرهانی براتون بگم. جایی که درست کنار خط مرزی واقع شده و هنوز شهدای زیادی درش مدفون هستن. بدو ورود ما شهدا چه استقبال گرمی ازمون داشتن. واقعا دستشون درد نکنه. حقا که معرفت رو تموم کردن واسه ما. اونجا از هرکس پرسیدم فلسفه ی طوفان در مناطق جنگی چیه جواب شنیدم وقتی شهدا می خوان از یه شخص یا گروهی استقبال خاصی به عمل بیارن تیکه های بدن و استخوان ها و خون خودشون رو که حالا به خاک تبدیل شده به سر و روی اون شخص یا گروه می ریزن. وقتی ما رسیدیم به شرهانی هیچکس جز خادمین اونجا درش نبودن. و اما بادی شدید و گرد و خاکی زیاد. لباس ها و بدن های تمام بچه های وبلاگی پر از خاک نه نه نه پر از تیکه های بدن های شهدا شد. به به. عجب استقبال گرمی. استقبالی خاص برای گروهی خاص. شهدا ممنونیم. پس از اون رفتیم یه گوشه نشستیم و حاج آقا حسینی اومدن برامون از اونجا گفتن. از مظلومیتش. از شهداش. واقعا عجیب آدمایی بودن. از تفحص در اون منطقه گفتن که هنوز هم ادامه داره. از پنج شهید گم نامی که به تازگی پیدا شدن. مقتلشون رو هم دیدیم. بهشت خدا بود. فقط همین.

الان که دارم می نویسم از فرط خستگی چشمام بسته هستن. ببخشید اگه بد نوشتم. آخه بلد نیستم زیاد احساسی بنویسم. ان شا الله در خاطرات بعدی جبران می کنم. راستی عکس ها رو هم می ذارم. اما بعدا.

دوستون دارم.

التماس دعا

یا علی و اولادش


خدایا مفتی مفتی بیامرزمون

سلام به همه‏ی دوستای خوبم

امیدوارم حالتون خوب باشه

ببخشید دیر آپیدم البته آپیدن ما که مفید نیست همش چرندیاته پس همون بهتر که نیام.

از 20 بهمن کلاسای دانشکدم شروع شده. فوق دیپلم کامپیوتر دارم می خونم. بد نیست. دعا کنید بتونم موفق بشم. اول اسفند هم که تولدم بود. هیچکس بهم نگفت تولدت مبارک. هیچکس هم بهم کادو نداد. البته توقعی هم ندارم ولی ... انگار اینقدر این اتفاق ننگ آور بوده در تاریخ که کسی نمی خواد یادش بیاد.

بچه ها شما رو به خدا واسم دعا کنید بتونم اونی بشم که مورد رضای خدا و حضرت مهدی (عج) باشم. 19 سالم تموم شده و وارد 20 سالگی شدم ولی ...

افسوس. افسوس. افسوس

بگذریم.

شماها خوبین؟

چه خبرا؟

درست دو روز قبل از شروع کلاسام با برو بچه های هیات محبان الرضا (ع) رفته بودیم قم و جمکران. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. البته خیلی فشرده بود ولی باز خیلی خوش گذشت. ازم گله نکنین که چرا سفرناممو مثل سفرناممه‏ی مشهدم که با عکس بود نذاشتم چون این دفعه متاسفانه دوربین یا موبایل دوربین دار نداشتم که عکس بگیرم. و از اونجایی هم که سفرنامه ی بدون عکس جالب نیست ترجیح دادم این کار رو بسپرم به بقیه. به هر حال شرمندم.

این پست رو هم نوشتم چون امشب بدجوری دلم گرفته بود و خواستم اینجوری با شما رابطه برقرار کنم تا یه کم آروم تر بشم.

همتون رو دوست دارم

یا علی و اولادش


معمم شدن به دست سید علی عزیز

در جریان سفر به دارالعباده، مراسم عمامه گذاری تعدادی از طلاب جوان استان یزد، در حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی برگزار شد.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثارحضرت آیت الله خامنه ای، آنچه در پی می آید، حاشیه هایی کوتاه است از این مراسم:

سخت ترین تصمیم

چند ساعتی بیشتر نبود که به‏شان خبر داده بودند. بعضی می‏گفتند و می‏خندیدند و بعضی بدجوری غرق در فکر و ذکر بودند؛ دعا و نماز هم مشتری‏های خودش را داشت؛ اما همه یک وجه مشترک داشتند: ذوق زده بودند و مضطرب؛ انگار که یک چیزی می‏دانستند و هزاران چیز نمی دانستند! حالتی داشتند مثل حال و هوای شب امتحان.

رفتم و کنار یکی از جوان تَرَک‏ها که التهاب غریبی داشت، نشستم: "حاج آقا سلام، آخرین نماز بدون عمامه تون قبول باشه."
لبخندی زد و باز برگشت به همان حالت پکر سابقش!

- "حاج آقا خیلی خوشحال به نظر نمیاید!"
- "حاج آقا باباته! اسم من رضاست."

هنوز درست و حسابی خوش و بش نکرده بودیم که آقا رضا رفت سر اصل مطلب: "قصد نداشتم به این زودی‏ها لباس بپوشم؛ می‏خواستم بیشتر روش فکر کنم... اما همین دو ساعت پیش زنگ زدند به‏م. خونه پدر خانومم بودم؛ گفتند برا مراسم عمامه‏گذاری به دست آقا اسمت رو دادیم؛ منگ شده بودم؛ نه هنوز درست و حسابی تصمیم گرفته بودم ،نه عبا و عمامه برا خودم خریده بودم. می‏فهمی چه حالی داشتم؟ نه، هنوزم نمی‏فهمی چی تو دلم داره می‏گذره!"

دل را زده بود به دریا. به قول خودش تصمیم سخت زندگی‏اش را گرفته بود و با یک دست عبا و عمامه "قرضی" -که یکی از دوستانش به او امانت داده بود- آمده بود مسجد روضه محمدیه و الان انتظار آقا را می‏کشید.

گذاشتم توی حال خودش باشد، ولی زیر چشمی می‏پاییدمش؛ هر از چند گاهی می‏رفت توی فکر که ...!

عمامه‏ قرضی

همین‏طور این پا و اون پا می‏کرد و زیر لب صلوات می‏فرستاد؛ "حسن" رفیقش که قبلا معمم شده بود، او را دلداری می‏داد و آرام می‏کرد.

یک ساعت قبل از مراسم خبرش کرده بودند؛ وقت نکرده بود برود عبا و عمامه‏ای که برای خودش خریده و در حرم امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) تبرکشان کرده بود، بردارد. فقط سر از پا نشناخته خودش را رسانده بود تا این موقعیتی که سالها بوده آرزویش را داشته از دستش نرود؛ اصلا هم فکر نکرده بود که بدون عمامه چطوری قرار است معمم بشود؟

چند لحظه بعد با عمامه‏ای سفید و چشمی نمناک دست در دست "حسن" از مسجد خارج می‏شد. حالا درست بر خلاف لحظه وارد شدن، او معمم بود و حسن بی‏عمامه!

مامورم ومعذور

چهار، پنج نفری دورش جمع شده بودند؛ عمامه‏ها را دایره‏ای گذاشته بودند آن وسط و می‏گفتند و می‏خندیدند.

آدم خوش مشربی بود با چهره‏ای جذاب واز آن عینک‏های بزرگ!
پرسیدم: "وقتی نوبت‏ات شد میخوای چی بگی به آقا؟"
به یزدی غلیظی گفت: "راستش رو میخوای؟ می‏گم:آقاجان! خانواده سلام گرم رساندند و خواستند برایشان دعا کنید.به من هم گفتند:بدون چفیه آقا اصلا برنگرد ! خلاصه بنده مامورم و معذور.حالا یک ترحمی به این طلبه ناچیز می‏فرمایید که مغضوب خانواده واقع نشود ؟همین!"


پایان مراسم وقتی آقا خداحافظی کردند، رئیس دفترشان با صدای بلند اعلام کرد: "آقا به همه طلبه‏هایی که تازه معمم شدند یک چفیه هدیه می‏دهند!"

 

به نقل از خبرگزاری مهرنیوز


دیدار عشاق با رهبر عشاق

توی 4 تا خانه شهر یزد پنجشنبه‌ شب مهمانی خاصی به پا شده بود، مهمانی که غیرمنتظره به چند خانواده‎ شهید یزدی سر زد و ...

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثارحضرت آیت الله خامنه ای ، رهبر فرزانه انقلاب که همواره خانواده های معظم شاهد را مورد عنایت و مهرورزی خویش قرار می دهند این بار نیز در سفر به دارالعباده (یزد) به طور سرزده با چند تن از خانواده های شهدای این دیار دیدار کردند.

آنچه در پی می آید، حاشیه هایی است بر این دیدارها:

اشک نریختم!

" صل علی محمد، عباس بن علی خوش آمد؛ صل علی محمد، یوسف زهرا خوش آمد."

ذوق‌زده شده بود پیرمرد؛ باورش نمی‎شد. یعنی درست می‎دید؟ نکند چشم‎های کم سویش خطا می‎کرد؟ خصوصاً الآن که باران اشک هم از آن سرازیر بود.

"من برای 2 تا شهیدم اشک نریختم ولی الآن نمی‎تونم جلوی خودم رو بگیرم."

خیلی حرف برای گفتن داشت؛ اما، اما آقا را بغل کرده بود و می‎بوسید و می‎گفت: "زبونم نمی‎گرده حرف بزنم؛ نمی‎دونم چرا دارم گریه می‎کنم؟ پسر دومم که شهید شد، یک بچه‎ی 6 ماهه داشت؛ بدون این‎که اشک بریزم، برای امام پیام فرستادم؛ من این طفل 6 ماهه رو هم بزرگ می‎کنم، می‎فرستم جبهه؛ شما نگران نباشید!"

کدام یک؟!

بنده‎ی خدا هنوز منتظر بچه‎های روایت فتح بود؛ آن هم با سر و وضع خیلی ساده و لباس توی خانه: یک پیراهن سفید یقه آخوندی، یک زیرشلواری آبی نفتی و یک عبای شکلاتی.

"اگه می‎شه یه دست روی سر و شونه‎ی من بکشید حاج آقا. اوضاعم خرابه؛ همین امسال از بافق که برمی‎گشتیم، تصادف کردیم و ماشینمون 4 تا معلق زد. خانومم که عمرش رو داد به شما؛ خودمم گردن و سر و شونه‎م داغون شد."

دست آقا سر و گردن و شانه‎ی پیرمرد را نوازش می‎داد. پدر شهید هیچ چیز نمی‎دید؛ اشک امانش نمی‎داد. دست رهبر اما حسابی نازش می‎کرد و حتی اشک‎های چشم و عرق صورت پیر را لمس می‎کرد. همان دستی که پس از ناز و نوازش پیرمرد، اول عینک را از چشمان صاحبش برداشت و بعد به صورت خود آقا کشیده ‎شد؛ راستی کدام متبرک شده بودند؟ سر و صورت پدر شهید یا دست آقا؟ یا شاید هر دو؟!

غافلگیری

"دوستان مال روایت فتح هستند؟" برادر شهید از محافظ آقا می‎پرسید.

محافظ هم لبخندزنان به او می‎گفت: "تقریباً یه چیزی تو همین مایه‎ها. البته چند دقیقه‎ی دیگه یه مهمون ویژه هم از راه می‎رسه."

" آقاس. رهبر انقلاب. مقام معظم رهبری. من مطمئنم. خودم دیشب خوابش رو دیدم. خواب دیدم آقا خامنه‎ای می‎یاد خونه‎مون. از خواب که پریدم، ختم صلوات نذر کردم. از صبح تا حالا هم نذرم رو ادا کردم."

خواب خواهر شهید همه‎ی بچه‎های تیم حفاظت و همراهان آقا را شگفت زده کرده بود. همه را به جز خود آقا. ایشان با آرامش گفتند: "دل‎های پاک شما رؤیاهای صادق را جلوی چشمتان می‎آورد."

بزرگترین آرزو

- "آقا! می‎شه ازتون یه خواهش بکنم؟ "

آقا که داشتند گوشه‎ی قرآن اهدایی‎شان به خانواده‎ی شهید یادگاری می‎نوشتند، سرشان را بلند کردند: "بفرمایید."

خواهر شهید با خوشحالی گفت: "می‎شه چفیه‎تون رو به من بدین؟"

آقا لبخندی زدند و گفتند: "کاش یه آرزوی بهتر کرده بودید!"

خواهر شهید بی‎معطلی با لهجه‎ی غلیظ و شیرنش جواب داد: "آرزوم سلامتی شماس. دیگه آرزو بزرگ‎تر از این نمی‎تونم بکنم."

آقا چفیه را از روی دوششان برداشتند؛ خانم جلو آمد و قبل از آن‎که چفیه را بگیرد، پایین عبای آقا را بوسید: "ببخشید که نمی‎تونم دستتون رو ببوسم."

آخرین شهید

- "مادر! بلند نشید از جاتون."
- "چرا خبر ندادید گوسفند قربانی کنیم؟"
- "ما بی‎خبر می‎آییم. قربانی هم نمی‎خواهد."
- "شهید ما آخرین شهید استان یزد بوده؛ 14/5/67 شهید شده."
- "ان‎ شاء الله خدا شهیدتون را با رسول خودش محشور کنه."
مادر شهید اشک ریزان لبخند می‎زد.

شب گرم زمستانی

به محض این‎که فهمید، نتوانست صبر کند. با همان یک‎لا پیراهن دوید توی حیاط.
محافظ‌ها گفتند: " آقاچند دقیقه دیگه می‎رسن."
گفت: " مهمونم رو باید از دم در استقبال کنم."

پیرمرد توی حیاط به عصایش تکیه داده بود و می‎لرزید. یکی از محافظ‌ها دوید توی اطاق. کت پدر شهید را برداشت و آورد انداخت روی دوش نحیف مرد. پیرمرد هنوز می‎لرزید؛ چند لحظه بعد پیرمرد صلوات بلندی فرستاد و خم شد.

برگرفته از خبرگزاری مهرنیوز


چه خوش است عاشقان را که مرادشان بیاید...

اینبار شهر من میزبان سلاله ی پاک حسین ابن علی (ع) است.

میزبان مردی از تبار روشنایی و محبت،مردی از جنس نور،

مهربان پدری دلسوز و با صلابت

یگانه رهبری که قلبها از شوق وجودش می تپد و جانها از تبسمش در تب و تاب می افتد....

نایب و یار مهدی موعود

شهر من اینک به خود می بالد!!!

سید علی عزیز 

چند روزیه که توی دلم غوغا و شوری افتاده،انگار دارم گمشده ای که سالها بی قرارش بودم رو پیدا میکنم همش هم به خاطر اینه که با خبر شدم قراره آقا به یزد بیان و قدم روی چشمان ما بذارن... از آخرین باری که رهبر به یزد اومدن سالها می گذره و چشمان من اولین باره که قراره مستقیم و بدون واسطه جمال نورانی آقا رو زیارت کنن...

شوق دیدار رهبری در حقیقت عشق به امام عصر رو توی دلم بیشتر می کنه و من رو بیشتر به یاد حضرت ولی عصر (عج) می اندازه. چی بگم که هر چی از این سید بزرگوار که برای ما یادگار خمینی کبیر و جانشین بر حق امام مهدی (عج) هستند بگم کم گفتم. رهبری با سعه صدری به وسعت همه عالم و مظلومیت اولین مظلوم عالم... سید علی عزیز مظهر ایمان و امید و ایثار. مقتدایم که سالهاست از دیدنش تنها تصویر و صدایی از تلوزیون و عکسی روی دیوار اتاقم، نصیب من شده بود. از وقتی شناختمش ذره ذره وجودم از علاقه و مهر به او پر شد و هر لحظه از عمرم را با عشق او نفس کشیدم. خیلی وقته که شعار جانم فدای رهبر رو از عمق وجودم و با سکوتی به بلندی همه فریادهام با خودم نجوا کردم وجودم پر شده از حس غرور. طعم شیرین پایان انتظار رو قراره تجربه کنم! زمستون سرد و پر از سوز یزد امسال با گرمای حضور پر خیر و برکت دلبرمون رنگ و بویی بهاری به خود خواهد گرفت.

یه عالمه حرف توی دلمه که گفتنشون با دلبرم تمومی نداره اما مطمئنم وقت دیدنش من مصداق این بیت هستم:

                                     گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم 

                                    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

رهبرا! نمی دونم شاید با اولین نظری که به چهرتون می اندازم هوش از سرم بره که البته این برای عاشقی که قراره برای اولین بار معشوقش رو ببینه دور از ذهن و بعید نیست!!!!

هر وقت تصویر آقا رو می دیدم که یکی داره از نزدیک باهاشون حرف میزنه و از حضرتش چفیشون رو طلب می کنه حسودیم می شد دعا کنید اینبار بوسیدن و بوییدن یوسف زمان نصیبم بشه و بتونم چند کلامی از حرفهای صندوقچه اسرارم رو به رهبرم بگم.

ای آبروی شیعه    چشم انتظارت بودیم


تهاجم نظامی و تهاجم فرهنگی

مقایسه تهاجم نظامی و تهاجم فرهنگی

مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای :
اگر شما ملت و عناصر فرهنگی بیدار نباشید خدای نا خواسته صدای فرو ریختن ارزشهای معنوی که ناشی از تهاجم پنهانی و زیرکانه‏ی دشمن است هنگامی در می آید که دیگر قابل علاج نیست.

تفاوتها :

1. در هجوم نظامی، طمع بهخاک است و زمین ولی در هجوم فرهنگی به اخلاق است و دین.
2. هجوم نظامی ترسناک و نفرت آفرین است ولی تهاجم فرهنگی فریبنده و جذاب.
3. تهاجم‏نظامی افراد را به دفاع و مقاومت وا می دارد ولی تهاجم فرهنگی افراد را به استقبال و پذیرش و تسلیم مجبور می کند.
4. کشته‏ی تهاجم نظامی شهید است و شهادت دوست داشتنی ولی مرده‏ی تهاجم فرهنگی پلید است و نفرت انگیز.
5. در تهاجم نظامی دشمن اعلام جنگ می کند ولی در تهاجم فرهنگی اعلام دوستی.
6. در تهاجم نظامی سفیر اولین گلوله همه را متوجه خطر می کند ولی در تهاجم فرهنگی گاهی‏تا آخرین‏گلوله‏ی دشمن هنوز عده ای شبیخون را باور نمی کنند.
7. در تهاجم نظامی زمین از دست می رود ولی در تهاجم فرهنگی شرف و عزت و دین.
8. اسیران تهاجم نظامی آزاده اند ولی گرفتاران تهاجم فرهنگی آلوده.
9. در تهاجم نظامی پدر شهید عزیز است ولی در تهاجم فرهنگی پدر آلوده و سرافکنده.
10. در تهاجم نظامی همه در پی ماه هستند ولی در تهاجم فرهنگی فریب خوردگان به دنبال ماهواره.
11. در تهاجم نظامی شیفتگان جهاد از خود می گذرند تا به خدا برسند ولی در تهاجم فرهنگی فریب خوردگان از خدا می گذرند تا به خود برسند.
12. قربانیان تهاجم نظامی شهید راه معروفند ولی قربانیان تهاجم فرهنگی کشته راه منکر.
و............

پس ای پیروان خمینی کبیر (ره) و ای مریدان رهبر، بیایید همت نماییم تا از محرومان این جبهه و ترکش خوردگان این حمله نباشیم و اگر هم آسیب دیده ایم به درمانگاه توبه برویم و تا دیر نشده است غده‏یگناه را جراحی کنیم.

( انشا الله )

به نقل از عقیدتی سیاسی پایگاه مقاومت مکتب امام یزد
تبریک بگید !!!

سلام به همه ی دوستان خوب و عزیزم
امیدوارم حال همتون خوب خوب باشه
نماز و روزه هاتون قبول باشه

ای بابا !!
تبریک بگید دیگه. به خاطر چی؟ یعنی نمی دونید؟
خوب معلومه دیگه بالاخره بعد از این همه درس خوندن و نت نیودمدن و تفریح نکردن و ... کنکور قبول شدم.
چه رشته ای؟ فوق دیپلم کامپیوتر و نرم افزار
حالا این وسط یه مشکلی هست اونم اینه که به خاطر یه سری مشکلات مجبور شدم لپ تاپم رو بفروشم و متاسفانه فعلا نه کامی دارم نه لپ تاپالانم از کافی نت محل کارم دارم می آپم.
خدا به خیر بگذرونه دانشجوی رشته ی کامپیوتر و بی کامپیوتر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دعا کنید خدا از آسمون یه پول غلمبه واسم بفرسته که بتونم یه کامی بخرم.
خوب کاری ندارید با ما؟
نظر یادتون نره ها
ماه رمضونه التماس دعا

تابعد یا علی و اولادش


نرم افزار قرآن

سلام به همه شما دوستای عزیزم
امیدوارم حالتون خوب باشه
نمی دونم چرا هرچی به این در و اون در می زنم حرفم نمیاد که تو وبلاگم بنویسم. ولی چاره ای نیست اگه ننویسم شماها منو می زنید. پس فعلا این رو داشته باشید تا بعد:

نرم افزار قرآنی با ترجمه انگلیسی و فارسی با امکان جستجو

حجمش زیاد نیست حدود 3 مگابایته

ارزش دانلود داره

دانلود

التماس دعای فراوون

یا علی و اولادش


تصاویر اردوی مشهد

سلام به همه ی شما دوستای خوب و عزیزم
امیدوارم حالتون خوب باشه
همون طور که قول داده بودم یه تعداد از عکسایی رو که خودم با گوشیم از اردوی مشهد گرفته بودم براتون آماده کردم تا ببینید. امیدوارم خوشتون بیاد و هم نظر بدید و هم ما رو دعا کنید. خوب حرف بسه ببینید:

اولین عکس که مربوطه به حرم:

 

و این هم آقای فخری مدیر عزیز پارسی بلاگ و خودم:

 

و باز هم آقای فخری و مدیر وبلاگ نقد ملس توی قطار: 

 

و اما آقای ابراهیمی آبدارچی رسانیک و محمد احسان وارث آینده آبدارخونه:

 

و اما نشست دوستانه در نیمه شب با حضور حاج آقا واحدی:

 

 

اینم حاج آقا واحدی و آقای ابراهیمی سر میز ناهار: 

 

یک عکس از مرقد خواجه اباصلت: 

 

و اما کوچکترین عضو اردو و همچنین وبلاگ نویس آینده امیر عباس 2 ماهه پسر مملی سیا: 

 

و اینم محمد احسان پسر آقای ابراهیمی که همیشه در حالت تعجب و شگفتی بود: 

 

و اینم آقای فخری و نقد ملس و بچه های قلم سر میز شام:

 

و بالاخره سخنرانی حاج آقا واحدی در فرهنگسرا در خصوص دشمن شناسی:

 

خانواده حسن نظری در حال گرفتن هدیه از دست حاج آقا واحدی: 

 

 جاشه که یه قضیه رو که بابای حسن نظری توی فرهنگسرا گفتن رو واستون بگم و اون اینه که ظاهرا وقتی ایشون و خانمشون سوار بر قطار شده و حرکت می کنن با بچه ها به سمت مشهد یکی از اقوام با ایشون تماس می گیرن و می گن که من دیشب خواب دیدم که حسن به من گفت من فردا با بابا و مامانم میرم به مشهد. اینو گفتم که بدونید حسن نظری هم با ما بود.

و آخرین عکس هم مربوطه به آخرین نماز مغرب و عشا به امامت حاج آقا واحدی در تراس هتل که من اسمشو گذاشتم راز و نیاز با معشوق در غروب غم بار: 

 

خوب ببخشید اگه عکسها کمه و بی کیفیت. با گوشیم گرفتم دیگه. گوشی هم که مال عکس گرفتن نیست. مال الو کردنه. به هر حال به بزرگی خودتون ببخشید. اگه دلتون خواست یه نظری هم بدید.

التماس دعا

یا ضامن آهو...


<      1   2   3   4   5      >



سفارش تبلیغ
صبا ویژن